زمانی که فهمیدیم
سلام
من منا واسه برادر زاده ی گلم مینویسم که بعداٌ بزرگ شه و بدونه که چقدر واسمون عزیزه...
عزیز دلم ما روز تولد باباجواد یعنی ١٣٩١.٢.٩ فهمیدیم که تو داری به این دنیا میای در واقع تو بهترین هدیه بودی واسه کادوی تولد بابا هممون خوشحال بودیم مامانت گریه میکرد ما تو آزمایشگاه از خوشحالی نمیدونستیم چیکار کنیم خلاصه خیلی خوشحالیم که تو میخوای بیای
مامانت ١٠ روز بعد خیلی می آورد بالا همش صدای حالت تهوعش می اومد
همشم هوس میوه میکنه و از سوسیس و کالباسم بدش میاد فعلا همیناس
عکس اولین آزمایشتو میزارم با سونگرافیاتو
عکس لباساییم که تا حالا واست آوردن و میزارم...
همه دوستت دارن محمد یا فاطمه...
اولین آزمایش ١٣٩١.٢.٩
اولین سونگرافی ١٣٩١.٢.١٠
دومین سونگرافی ١٣٩١.٢.٢٨
سومین سونگرافی ١٣٩١.٣.١٨
چهارمین سونگرافی ١٣٩١.٤.١٢
حالا میریم سراغ لباسا
اینا رو مامانمو بابام یعنی مامان بزرگ و بابابزرگ وقتی رفتن مکه خریدن خیلیم نوه دوس دارن
اینو هم جعفر پسر عموم خرید تا فهمید سولماز جون حاملس
اینو زن عموم ( مامان رسول ) خرید
اینو هم آبجی بزرگم ، عمه بزرگه خرید
اینم عمه جون از خرمشهر آورد