بالاخره اومدی پرنسس
سلام من به غنچه ای که صبحدم به خنده باز میشود...
سلام پرنسسم
تو دیروز ٩١.١٠.٥ ساعت ٧ غروب به دنیا اومدی تو بیمارستان نیمه شعبان ساری
ما کلی ذوق داشتیم
من و مینا پا شدیم رفتیم بیمارستان برای دیدن روی گل ماهت
قرار بود مامانت طبیعی زایمان کنه ولی چون درد نداشت ٣ زریانش کردن
الهـــــــــــــــــــــــــــی خیلی درد داشت زن داداش گلم ولی ...
عوضش توئه نازو واسمون آورد
وای خدایا شکرت
انقده ذوق مرگ شدیم که کلی بیمارستانو گذاشتیم رو سرمون
باباتو نگو که کلی ذوق داشت ... مامان جون و عمه بزرگتم که از صبح اونجا بودن که تو بیای ولی خوب انقدر مامانتو اذیت کردن آخرشم طبیعی نشدپدر جونو عمو جونتم اومدن دیدنت همه دوستت دارن...
خدا رو شکر که ٢تاتون سالمین
مامانت تا اومد تو اتاق از بابات پرسید مو داره...
وقتی عکستو نشونش دادیم بوسیدت گریه کرد
آخــــــــــــــــــــی نازی فکر کنم امروز غروب مرخص بشه
راستی دیروز ولادت حضرت عیسی مسیح بود
ایشالله که زیر سایه حضرت فاطمه بزرگ بشی...
اینم عکسای تو پرنسس نازمون
این عکسه امروزته 1 روزته...
وقتی متولد میشدم...
وقتی به دنیا آمدنم فرا رسیده بود.خدا رو به من کرد و گفت:
2انتخاب داری
1:یا به دنیا می آیی
2:یا بدون زندگی کردن وارد دنیای پس از مرگ میشوی
من هم که نوزادی بیش نبودم با دیدن منظره های زیبا و دریا و درخت و زمین خدا،دنیا را انتخاب کردم
وقتی به دنیا آمدم،اولین چهره ی زشت دنیا را دیدم.انسان ها!!
و به گریه افتادم.از خدا خواستم مرا به دنیای قبلی بازگرداند.اما خدا تنها یک جمله گفت:راه بازگشتی نیست.
وآن اشک ها اولین اشکهای من بودند...
خدایا کمکم کن که انسان خوبی برات باشم...
این عکسارو تازه واسم ایمیل کرد عمه مریمت برو ادامه مطلب ببین چه نازی عزیزم...